تصاویر دیدنی روز

تصاویر دیدنی روز

برای مشاهده عکس ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

منبع: ایران ناز

ادامه نوشته

داستان کوتاه : بازار یابی

دو گدا دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن. یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی ایستاد و دید که مردم فقط به گدایی که پشت صلیبه پول میدن و هیچ کس به گدای پشت ستاره داوود چیزی نمیده. رفت جلو و گفت: رفیق بیچاره من، متوجه نیستی؟ اینجا یه کشور کاتولیکه، تازه مرکز مذهب کاتولیک هم هست. پس مردم به تو که ستاره داوود گذاشتی جلوت پول نمیدن، به خصوص که درست نشستی بغل دست یه گدای دیگه که صلیب داره جلوش. در واقع از روی لجبازی هم که باشه مردم به اون یکی پول بیشتری میدن نه به تو. گدای پشت ستاره داوود بعد از شنیدن حرفهای کشیش رو کرد به گدای پشت صلیب و گفت: هی “موشه” نگاه کن کی اومده به برادران “گلدشتین” بازاریابی یاد بده؟

داستان کوتاه : قدرت روح

روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که بهش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .

استاد پرسید : " مزه اش چطور بود ؟ "

شاگرد پاسخ داد : " بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش "   

پیرهندو از شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .  رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .

استاد اینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : " کاملا معمولی بود . "

پیرهندو گفت : " رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب . "

 

گالری نقاشی های مرتضی کاتوزیان

گالری نقاشی های فوق العاده ی مرتضی کاتوزیان

برای مشاهده نقاشی ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

صرفا جهت اب انداختن دهان شما

صرفا جهت آب انداختن دهان شما

برای مشاهده تصاویر به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

تبادل لینک

خوش آمدید!

عزیزان برای تبادل لینک با ما،ابتدا مارا با نام بهترین ها فقط در اینجا لینک

کنید و سپس به بخش تبادل لینک اتوماتیک (سمت چپ وبلاگ) مراجعه

کرده و لینک خودتان را ثبت نمایید.

باتشکر از شما

(لطفا نظر یادتون نره) 

عکسهای لاو و عاشقانه LOvely Pictures


تصاویر عاشقانه (سری2)

عکس های فوق العاده زیبا با کیفیت عالی

برای مشاهده عکس های عاشقانه به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

منبع:http://libend.com

ادامه نوشته

داستان کوتاه : احمق!!!!

داستان کوتاه

زنـی با اصرار از شوهرش می‌خواهد که طلاقش دهد.

شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی‌ خوبی‌ داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد می‌پذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار می‌کشد شرح شروط را.
تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را می‌باید ببخشی .
زن با کمال میل می‌پذیرد.
... در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده .
زن می‌پذیرد.
“چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی‌ و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی‌.
زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟
مرد با آرامی گفت :آری .
زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او ، تا زندگی‌ واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
مرد بیچاره هاج و واج رفتن همسر سابقش را به تماشا نشست.
زن از محضر طلاق بیرون آمد و تاکسی گرفت .وقتی‌ به مقصد رسید کیفش را گشود تا کرایه را بپردازد.نامه‌ای در کیفش بود . با تعجب بازش کرد .
خطّ همسر سابقش بود.نوشته بود: ” فکر می‌کردم احمق باشی‌ ولی‌ نه اینقدر.
نامه را با پوزخند پاره کرد و به محضر ازدواجی که با همسر جدیدش وعده کرده بود رفت .منتظر بود که تلفنش زنگ زد.
برق شادی در چشمانش قابل دیدن بود.شمارهٔ همسر جدیدش بود.
تماس را پاسخ گفت: سلام کجایی پس چرا دیر کردی.
پاسخ آنطرف خط تمام عالم را بر سرش ویران کرد.
صدا، صدای همسر سابقش بود که میگفت : باور نکردی؟، گفتم فکر نمیکردم اینقدر احمق باشی‌.این روزها میتوان با ۱ میلیون تومان مردی ثروتمند کرایه کرد تا مردان گرفتار از شرّ زنان احمق با مهریه‌های سنگینشان نجات یابند !!!

عکس عاشقانه

تصاویر عاشقانه و زیبا (سری 1 )

برای مشاهده عکس ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

تصاویر زیبا

تصاویر زیبا و دیدنی روز

برای مشاهده عکس ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

گفتم با هم بخندیم!

اووووف ..! مــــای گـــاد!
من خیلی هَـــپی ام!
چطوری مای فرندِ من! کلی میست کرده بودم!
خدارو تنکس،همه چی اوکیه!!
وااای دَدی و مامی رو ببین!
... وااااوووو تهران چقدر چینج شده!
قبلانا این میدون اونور نبود؟
آآآآخ آی لااااااو کبابِ ایرووونی با تومیتو!
ساری شما به تومیتو چی میگین ؟!
{ پسر دایی ی اینجانب در بازگشت از سفر سه روزه به تایلند } :|

داستان کوتاه

داستان کوتاه آشغال گوشت

این دفعه حتما به ادامه مطلب برید

ادامه نوشته

این واقعا ماشینه؟

این کادیلاک شما را دیوانه می کند ! ( تصاویر )

برای مشاهده عکس ها به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

خلاقیت

مگه ممکنه؟

تصویر متحرک

برای مشاهده به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

داستان کوتاه : سه وزیر

یکی از روزها، پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند :
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند.
همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند.

وزراء از دستور شاه تعجب کرده و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند !...

برای مشاهده بقیه داستان به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه نوشته

داستان کوتاه

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش‌های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته‌های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد: اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم‌هایت را بفروشی آخر ماه کفش‌های قرمز رو برات می‌خرم." دخترک به کفش‌ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت ١٠٠ نفر زخم بشه تا ..... و بعد شانه‌هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه ..... خدا نکنه ..... اصلآ کفش نمی‌خوام.